چهار دختر گمشده در کویر که از وحشت خود می گویند

چهار دختر گمشده در کویر که از وحشت خود می گویند
ذخیره سازی
1
0
اشتراک‎گذاری
گزارش تخلف
افروز
چهار دختر بچه کرمانی که در شب سرد و وهم انگیز کویر «شهداد» کرمان و پس از ساعت ها سرگردانی با تلاش نیروهای مردمی، نیروی انتظامی، هلال احمر و مسئولان استانی در سلامت کامل به آغوش خانواده بازگشتند و از ساعت‌های پر دلهره نیمه شب کویر گفتند.

عصر جمعه 19 فروردین، سهیلا، مبینا، مهناز و الهام بعد از خوردن ناهار با بزرگترهایشان به سمت کوه رفتند تا کمی در اطراف بازی کنند. دخترها کنار مادربزرگ می‌رفتند و پدرانشان جلوتر بودند. مادربزرگ می‌خواست سبزی کوهی بچیند و دخترها هم کنارش بودند.

ساعت نزدیک 4 بود. همه به سمت پایین کوه در حرکت بودند. اما دختران نمی‌خواستند به این زودی برگردند چراکه دوست داشتند دنبال پدرهایشان بروند. دخترها با تصور اینکه مسیر سمت چپ، آنها را به پدران‌شان می‌رساند از مادربزرگ جدا شدند و پیش رفتند. ساعتی بعد و در حالی که مسافت زیادی طی شده بود اما هیچ نشانی از خانواده‌شان ندیدند.

دخترها که ترسیده بودند کمی عقب برگشتند و به یک سه راهی رسیدند. ازآنجا که فکر می‌کردند از مسیر رود به خانواده‌هایشان می‌رسند کنار رودخانه حرکت کردند. اما...

مهناز که 9 سال دارد و کلاس سوم دبستان است، وقایع شب حادثه را بخوبی در یاد دارد. انگار تجربه آن شب تاریک در ذهنش مو به مو حک شده است. او گفت: «آن روز عصر با مادرجون از کوه پایین آمدیم. اما وسط راه مادربزرگ پایین رفت و ما به سمت بالا رفتیم تا پیش بابا‌های‌مان برویم. ولی هر چه رفتیم به هیچ جا نرسیدیم. فکر کردیم شاید اگر از کنار رودخانه برویم پیش بقیه می‌رسیم اما هر چه جلوتر می‌رفتیم بیشتر گم می‌شدیم.

خیلی خسته بودیم و هوا هم تاریک شده بود. به همین خاطر همان جا نشستیم. هوا خیلی سرد شده بود. به همین خاطر با روسری‌هایمان پتو درست کردیم و در نزدیکی کوه خوابیدیم. همگی ترسیده بودیم. می‌ترسیدیم مار و عقرب سراغمان بیاید.

به همین دلیل با هم نماز خواندیم و دعا کردیم خطری سراغ‌مان نیاید و زود پیش خانواده‌هایمان برویم. تا نزدیک صبح خوابیدم تا اینکه هوا کمی روشن شد. چراغ موتور و ماشین‌ها را می‌دیدیم اما چون صدایمان از سرما گرفته بود صدای فریادمان را نمی‌شنیدند.

تا اینکه یک موتور سوار ما را دید و پرسید: «شما همان چهار دختر گمشده هستید؟» و ما خوشحال شدیم و گفتیم بله. بعد هم به عمو امیر زنگ زد و ما را پیش خانواده‌مان بردند.»
ShortURL as Linkp.ir
linkp.ir/g5PZ
نظرتان را بنویسید