دستهای لرزانی که می خواستند فیدل را بَُکشند (داستان کوتاه)

دستهای لرزانی که می خواستند فیدل را بَُکشند (داستان کوتاه)
ذخیره سازی
1
0
اشتراک‎گذاری
گزارش تخلف
جواد اسماعیلی
سیگار برگ نصفه را بر لب گذاشت. آن را روشن کرد. اسلحه ی خود را برداشت. بعد از اینکه از پر بودن آن اطمینان پیدا کرد، آن را در دستان ماریتا گذاشت. همچون کسی که تسلیم شده است؛ جلوی معشوقه زانو زد.
برچسب ها
لینک مرجع http://www.bazinam.ir/fidel/
ShortURL as Linkp.ir
linkp.ir/0YpL
مطلب قبلی
بازینام
مطلب بعدی
بازینام
نظرتان را بنویسید