دلنوشته یک دختر تنها - بزرگتر که شدم که دیدم یک دست جلوی مرا میگیرد که نکن ! نرو ! حجابت کو ! بلند نخند اما من هنوز هم آنطور که دوست دارم میگردم مشکل اصلا حجاب نیست ! امنیت است ! نمیدانستم تاریکی شب چقدر میتواند برای یک دختر خطرناک باشد ! همان گرگ ها در خیابان منتظر بودند تا شب شود ! تا صدایم به کسی نرسد ! یا مودبانه میخواستند گولم بزنند یا به زور میخواستند مزاحمم شوند !
به قلم الهه فاخته
بقیه دلنوشته یک دختر تنها را در ادامه بخوانید
http://eajoorloo.rzb.ir/post/458/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7.html
دلنوشته دختر تنها برای خود

ذخیره سازی
1
0
اشتراکگذاری
گزارش تخلف
ShortURL as
Linkp.ir
نظرتان را بنویسید
موارد بیشتر